به رویت ای گل پرپر چه پرپر افتادم
میـان بحر پُر از خــون شنـاور افتادم
همیشه با نظـری بر جمـال اطهــر تو
به یـاد چهــرۀ پــاك پیمبـر افتادم
دمی كه لب بنهـادم به روی لبهایت
شــرر گرفتم و در پـای كـوثـر افتادم
پس از وداع تو نفرین به دشمنان كردم
چو شعله بر دل خصـم ستمگـر افتادم
تو را كبـوتر بسمل میـان خون دیدم
ز تیر داغ تو همچــون كبـوتـر افتادم
لبان غرق به خـون تـو را نظـر كردم
به یـاد لعــل لبــان بــرادر افتادم
قیامتی است كنــار تنت ز نـالـۀ من
شكستـه قلبم اگر از شكستن فـرقت
ببین چگونه به صحرای محشر افتادم
به یاد فرق پُر از خـون حیــدر افتادم
همینكه دیده به پهلوی زخمی ات افتاد
به یـاد پهلـوی مجـروح مادر افتادم
چنین نوشت«وفائی» حدیث درد مرا
ستــاره بـودم و از داغ اكبـر افتادم
شاعر : استاد سید هاشم وفایی
- دوشنبه
- 20
- آبان
- 1392
- ساعت
- 11:52
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه