از روی دست های پدر بال و پر گرفت
خنـــدید و خنده را ز لبـــان پدر گرفت
احســاس کرد تیر پـــدر را نشانه کرد
با حنجرش برای امامــش سپر گرفت
آری بــزرگ زاده بـه بـابـاش می رود
یک پر، دو پر، نه مثل پدر بیشتر گرفت
شش ماهه بود و بند دل مادرش رباب
از طـرز دست و پــا زدن او شـرر گرفت
وقتی که غنچه های زیر گلویش شکوفه کرد
عطـــری عجیب در همه ی دشت در گرفت
خون گلوش رفت به هفت آسمان و بعد...
از حــال زار عـرش نشــینان خبر گرفت
بـابــا میـان معرکه حیــران شــد و سپـس
زیر عبـــای خویــش پســـر را به بر گرفت
می گفت مادر دل خــــــون و مضطــرش
طفلم قشــــنگ بود و گلم را نظر گرفت
شاعر : مصطفی هاشمی نسب
- دوشنبه
- 20
- آبان
- 1392
- ساعت
- 11:57
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مصطفی هاشمی نسب
ارسال دیدگاه