بگیر اصغرم را و آبش بده
که سوزد سرا پایش از تشنگی
رخش بوسم اما چه بوسیدنی
که افسرده سیمایش از تشنگی
عطش از نگاهش ربوده است تاب
ترک خورده لب هایش از تشنگی
زند دست و پا روی دستان من
که می لرزد اعضایش از تشنگی
کند گریه آهسته چون ناله اش
گره خورده در نایش از تشنگی
نه شیری، نه آبی که در آفتاب
کنم من تسلّایش از تشنگی
به گهواره می پیچد از سوز تب
کند تب مداوایش از تشنگی
از این تشنگی چون "مؤید" بسوخت
رها کن به فردایش از تشنگی
شاعر : استاد سید رضا موید
- دوشنبه
- 20
- آبان
- 1392
- ساعت
- 13:30
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد سید رضا موید
ارسال دیدگاه