از من نگیری خنده هایت را علی اصغر
شیرینی دنیای من ... بابا ... علی اصغر
از لشکرم دیگر نمانده یاوری، یاری
بابا ببین تنها شدم، تنها، علی اصغر
داغ بنی هاشم اگرچه سخت بود اما
داغ علی انداختم از پا علی اصغر
انگشتهای کوچکت از گونه ام انگار
دارد که بر می دارد این غم را علی اصغر
بگذار دردم در دلم پنهان شود هر چند
پیری شده در چهره ام پیدا علی اصغر
خورشید چشمم! لذت شیرین دنیایم!
تاب غروبت را ندارم یا علی اصغر
می خوانم از چشمان معصومت که می گویی
میدان نرو تنها، نرو، یا با علی اصغر
بی تابی و بی تابیت آتش به جانم زد
باشد... بیا با من.. بیا بابا.. علی اصغر
شاعر : وحیده گرجی
- دوشنبه
- 20
- آبان
- 1392
- ساعت
- 16:36
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
وحیده گرجی
ارسال دیدگاه