مردی از کوفه بعید است بیا برگردیم
هیئتش وعده وعید است بیا برگردیم
غم نخور راه تو را بست بیا برگردیم
خانه ی مادری ام هست بیا برگردیم
قدر کافی به غم و غصه دچارم کافیست
طاقت دیدن داغ تو ندارم؛ کافیست
این همه داغ به روی جگرم کافی نیست؟
زخم های فدک بال و پرم کافی نیست
چقدر دلهره و غم سر پیری دارم
پدرم گفت که یک روز اسیری دارم
پدرم گفت که گودال بلا می بینم
سر نی زلف پریشان تو را می بینم
حرمله تا نرسیده ست بیا برگردیم
نقشه ای تا نکشیده ست بیا برگردیم
خواهرم ؛ حق بده والله که بی تقصیرم
خار هم پای تو یک روز رود می میرم
طاقت نیزه به پهلوت ندارم؛ دارم؟
طاقت پنجه به گیسوت ندارم؛ دارم؟
بعد تو جان علی ماندن من جا دارد؟
نیزه خوردن به گلوی تو تماشا دارد؟
- سه شنبه
- 21
- آبان
- 1392
- ساعت
- 7:57
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه