خاندان علی و ننگ مذلت هیهات
دامن فاطمی و لکه بیعت هیهات
علم حادثه بردار سفر باید کرد
پای در معرکه بگذار خطر باید کرد
بار بربند دگر ترک وطن باید کرد
تیغ برگیر که با تیغ سخن باید گفت
جاده در جاده به دیدار خدا باید رفت
خسته، پای آبله تا کرببلا باید رفت
طاقت هجر نداری ره هجرت باز است
پای اگر هست تو را جاده جنت باز است
فصل وصل است گر از فاصله ها درگذرید
ای مجانین حق از سلسله ها درگذرید
سر به شمشیر سپارید که تقدیر این است
شکوه زنهار که تاوان جنون سنگین است
عشق گوید که ازاین مرحله چون باید رفت
بی سر و بی کفن، آغشته به خون باید رفت
هر که دارد هوس کرببلا بسم الله
هر که دارد سر همراهی ما بسم الله
خیمه را نیز دمی چند به ظلمت بسپار
راه رجعت به سلامت طلبان بسپار
هر که را ذوق جراحت نبود برگردد
هر که را ذوق شهادت نبود برگردد
هان که فردا سر و شمشیر به هم خواهد خورد
سرنوشت همه با تیغ رقم خواهد خورد
عشق طوفان جنون دگر انگیخته بود
عطش و حنجر و خنجر به هم آمیخته بود
آسمان در قدح تشنه هفتاد و دو صبح
یک افق باده ز دریای شفق ریخته بود
ماند هفتاد و دو شوریده از آو مدعیان
همه را عشق به غربال بلا بیخته بود
در شگفتم که کسی جز شهدا زنده نماند
عشق از آن محشر کبری که بر انگیخته بود
محشری بود تماشایی و عاشورایی
که به تصویر نیاید ز قلم فرسایی
شهسواران پی معراج کمر می بستند
زره حادثه مردانه به بر می بستند
مرگ از هیبت آنها متواری می شد
تا فرا سوی صف خصم فراری می شد
همه را شوق که از کاش زنو زنده شویم
زخمها خورده و در خون خود افکنده شویم
کاش صد بار بمیریم و ز نو جان گیریم
پیر رخصت دهد و جانب میدان گیریم
تا نفس می دمد از حنجره تکبیر زنیم
در رکاب پسر فاطمه شمشیر زنیم
شاعر : جلال محمدی تبریزی
- شنبه
- 25
- آبان
- 1392
- ساعت
- 5:56
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
جلال محمدی تبریزی
ارسال دیدگاه