سپهر چشم من خسته حال بارانیست
به دور خیمه علمدار در نگهبانیست
شبی دگر ز سغر مانده، جمعمان جمع است
فضا صمیمی و این شام شام پایانیست
فضای سینه ام آکنده است از غم دوست
ز فرط عشق برادر به دل دگر جا نیست
یکی کفن به تن و دیگری حنا بسته
بساط عشق مهیّا برای مهمانیست
هراس و هول گرفته دل مرا، آری
هوای دیده ی زینب عجیب طوفانیست
برای آنکه نبیند حسین حال مرا
به زیر چادر من گریه نیز پنهانیست
شاعر : محمد عظیمی
- شنبه
- 25
- آبان
- 1392
- ساعت
- 6:38
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمد عظیمی
ارسال دیدگاه