داشت هرچند گل جان تو پرپر میشد
از شمیمش همه ی دشت معطر میشد
من فقط داشتم از دلهره می لرزیدم
پیش چشمم که تن پاک تو بی سر میشد
کاری از دست کسی بر نمی آمد انگار
چون که تقدیر دلم داشت مقدّر میشد
قول دادی که شفاعت کنی از قاتل خود
ولی آنروز مگر حرف تو باور میشد
به تو هر ضربه که میخورد خدا میداند
ضربان دل من چند برابر میشد
زرهت بیشتر ای کاش تحمل میکرد
لاأقل عمق جراحات تو کمتر میشد
آن زمانیکه لب تیغ به حلقومت خورد
حنجرت کاش مطیع دم خنجر میشد
شاعر : مصطفی متولی
- یکشنبه
- 26
- آبان
- 1392
- ساعت
- 6:10
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مصطفی متولی
ارسال دیدگاه