از عطش لب روي لب ميزد و پرپر ميزد
تير هم بوسه به دندان مطهّر ميزد
در قفس بود و دگر قدرت پرواز نداشت
سنگ از هر طرفي دور تنش پر ميزد
تا كه شمشير به كتف و سر و بازو ميخورد
مادري ،دستِ شكسته شده ، بر سر ميزد
خواهرش از روي تل داشت تماشا ميكرد:
چه كسي نيزه به پهلوي برادر ميزد؟
نفَسش تا ببُرَد تير سه شعبه كم بود
تير ميآمد و بر گوديِ حنجر ميزد
كار را تا كه كند يكسره ، قاتل آمد...
خنده بر لب...كه خودش ضربهي آخر ميزد
پنجه در بين محاسن زده و خنجر را
داشت بر نقطهي گلبوسهي خواهر ميزد
تا كه فهميد ، زني ((واي بُنَيَّ)) ميگفت
با لگد بر پسرش بدتر و بدتر ميزد
شاعر : علی صالحی
- یکشنبه
- 26
- آبان
- 1392
- ساعت
- 6:11
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
علی صالحی
ارسال دیدگاه