تشنگی برده ز تن تاب و ز سر هوش مرا
تیر باید کندت مست و قدح نوش مرا
جرعه نوشانه همه در معرکه سیر آب شدند
بگمانم که پدر کرده فراموش مرا
ای خدا مرحمتی کن عوض پرچم فتح
پدرم آید و گیرد بسر دوش مرا
حرمله منتظر و تیر بود تشنه خون
من به خون دهم و او بدرد گوش مرا
مادرم فاطمه آغوش گشوده است پدر
که بگیرد ز سر دوش در آغوش مرا
نفروشم به خدا آبروی خویش به آب
تشنه آب نیم تا که دهد نوش مرا
گفت یکبار دگر شاعر ژولیده پدر
تشنگی برد ز تن تاب و ز سر هوش مرا
شاعر : محمود ژولیده
- یکشنبه
- 26
- آبان
- 1392
- ساعت
- 7:40
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمود ژولیده
ارسال دیدگاه