دل بيا و بزن تو فريادي
كن تو از شورِ لحظهها يادي
پرده را نازِ پنجههايت كن
خوش بخوان نغمهاي ز دلشادي
با فرشته به آسمان پر زن
تا بفهمي كه دل به حق دادي
با تفكّر كمي تو نجوا كن
تا كه عازم شوي بر اين وادي
تا ببيني چه كرده نورِ حق
با رخِ حجتش به افرادي
جمله عاشق صفت قلندوار
ذكرِ لبها بود چه ميلادي
دستشان جام و قلبشان گويد
جان فداي حسن گلِ هادي
* * *
ساقيا فصل ساغري آمد
شيعيان وقت سروري آمد
آدمي بر خودت تفخّر كن
عاشقان شاهِ دلبري آمد
يك حسن از تبارِ ثارالله
نور چشمِ پيمبري آمد
هر دو شهلا به شب زند طعنه
ماه زيباي حيدري آمد
خنده دارد حُدَيْثِه بر رويش
چون گلِ ياسِ كوثري آمد
بر سر كوچهي دلم دل را
ديدم امشب قلندري آمد
گفتم او را چرا تو سرمستي
گفت ميلادِ عسگري آمد
* * *
او كه جانِ همه جهان باشد
هر نگاهش چو آسمان باشد
عالِمِ عالَمِ نهان باشد
نورِ چشمانِ عاشقان باشد
گلرخش كرده ديدهها مجنون
هر چه پير از رخش جوان باشد
هر دو دستش گرفته بابايش
اشك شوق از بَصَر روان باشد
خالِ زيباي هاشمي مَنظَر
بر گلِ گونهاش نشان باشد
حيدر آرَد ملك ز سويِ حق
هديهاش شمس و كهكشان باشد
از شكوه و مقام او اين بس
پورِ او صاحب الزمان باشد
شاعر : حسن فطرس
- دوشنبه
- 27
- آبان
- 1392
- ساعت
- 12:7
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حسن ثابت جو
ارسال دیدگاه