ای بنای حرم عدل و امان را بانی
وی زرخسار تو آفاق همه نورانی
ای تو در مکرمت و جود نبی را مانند
وی تو در منزلت و قدر علی را ثانی
تو امین اللهی و بر در بیت الشرفت
هست جبریل امین را شرف دربانی
آن جمال ملکوتی که توداری .به ملک
ازتماشای رخت دست دهد حیرانی
که گمان داشت که باآن همه تشریف و جلال
یوسف فاطمه یک عمر شود زندانی
آب شد شمع وجود تو و خون شد دل تو
وای از ظلم مطامیر و شب ظلمانی
از فشار غم واندوه به تنگ آمده بود
روح قدسی تو در کالبد انسانی
مرگ خود را زخدا میطلبی حق داری
ای گریبان تو در پنجه سرگردانی
به پریشانی تو دجله بغداد گریست
ای نصیب تو همه بی سر و بی سامانی
بر در قاضی حاجات مناجات کنان
عرض حاجت بکن ای سجده تو طولانی
اهرمن گرچه بسی بهر فنایت کوشید
حاش لله که شود جلوه یزدان فانی
کشته مکتب توحیدی و در راه هدف
بابی انت و امی که شدی قربانی
رحمت واسعه حق توئی ای کاظم غیض
تو مسیحائی و داری نفس رحمانی
گرچه دوریم بیاد تو سخن میگوئیم
بعد منزل نبود در سفر روحانی
کاظمین تو بود کعبه آمال دلم
کاش آیم به حریم تو شبی مهمانی
روح وریحان حریم تو دل از دستم برد
باز ممنونم از آن رائحه ریانی
لله الحمد که در سرزدن صبح الست
برمن سوخته دل عشق تو شد ارزانی
باتولای تو تا گلبن طبعم گل کرد
عوض گریه کند دیده گلاب افشانی
چه بگویم که تو خود حال مرا میدانی
چه بخواهم که تو خود درد مرا میدانی
(شفق )آمد بگدائی تو چون حافظ گفت
احمدلله علی معدلت السطانی
- سه شنبه
- 28
- آبان
- 1392
- ساعت
- 7:39
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه