کنج زندان غم - بین زنجیر کینه ام
جان به لب آمد و - یاد شهر مدینه ام
بر سرای دلم زده
شعله ی زهر بی حیا
آخرین دم کنار من
ای عزیزم رضا بیا
واغریبا واویلتا
گرچه گردد روا -هر چه حاجت ز اسم من
تازیانه شده -مرهم زخم جسم من
ای خداوند در رحم
رازق طفل بی پناه
در نگاهم شده یکی
روز روشن شب سیاه
واغریبا واویلتا
صبر دین مرا -دشمنم میزند محک
بی حیا می زند -روی زخم دلم نمک
بر سر چوب تخته ای
می رود جسم لاغرم
گوشه ی شهر کاظمین
ای خدا گشته بسترم
واغریبا واویلتا
شاعر : محمد مبشری
- یکشنبه
- 4
- خرداد
- 1393
- ساعت
- 4:39
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
محمد مبشری
ارسال دیدگاه