علی جون گریه رو بس کن، مادرت طاقت نداره
همه میگن توی خیمه، عمو رفته آب بیاره
ماهی کوچیک تشنه، که لبات مثل کویره
من دیگه شیری ندارم، الهی رباب بمیره
یه دفه تو دل میدون، محشر کبرا به پا شد
صوت "هل من ناصر" اومد، تو حرم غوغا به پا شد
علی با چشمای خستش، به چش عمه نگا کرد
با یه ضربه مثل حیدر، بند قنداقه رو وا کرد
آقامون اومد تو خیمه، علی اصغر و بغل کرد
با نگاه مهربونش، همه مشکلا رو حل کرد
وقتی اومد توی میدون، همه جا ولوله افتاد
چشم ابن سعد نامرد، تو چش حرمله افتاد
امون از تیر سه شعبه، گل و از ساقه جدا کرد
انگاری یه سیب سرخ و، از رو قنداقه جدا کرد.
شاعر : عمار موحد
- چهارشنبه
- 29
- آبان
- 1392
- ساعت
- 4:5
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
عمار موحد
عباس
خداییش همین مصراعیه گفتین اصلا خنده آور نیست کودکی که حال نداره گریه کنه اینطوری توصیف میکنید
این طوری حرف در دهان مداحانی میزارید که هیچ معرفت مداحی ندارند و فقط صدای خوبی دارند همین ها رو میخونند بعد ابروی شیعه میرود دوشنبه 10 شهریور 1393ساعت : 18:21