رسید در شب پنجم هلال خستهی ماه
کنار سفرهی ابن الکریم، عبدالله
هزار حاتم طایی گدای کاسه به دست
هزار یوسف مصری چو برده بر درگاه
همیشه نزد کریمان گدا فراوان است
همین که نام حسن هست بند آید راه!
◊
دوباره صفحهی مقتل به تل رسیده ببین
گرفته عمهی سادات دست کل سپاه
شبیه خود خوری ذوالفقار بین نیام
کنار معرکهها ایستاده با اکراه
کبوتری شد و پر زد میان گرد و غبار
به زیر یورش شوم کلاغهای سیاه
هجوم لشگر و تکرار داغ تیر و کفن
غروب غربت گودال سبز شد ناگاه...
شاعر : عمار موحد
- پنج شنبه
- 30
- آبان
- 1392
- ساعت
- 5:12
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
عمار موحد
ارسال دیدگاه