باغبان آغوش خود را باز کرد
فصلی از دیوان عشق آغاز کرد
گوهر دردانه را در جان کشید
با خدایش اینچنین آواز کرد
داده ام قربانیان بی شمار
عشق تو با من چنین اعجاز کرد
در میان گفتگو دستی ز کین
تیر دیگر در کمانش ساز کرد
تیر آمد ناگهان بر گل نشست
برگ برگش صحبت از یک راز کرد
نوگل زیبای باغ باغبان
زخم بر حنجر برایش ناز کرد
از سه سو خون از گلویش میچکید
آسمان را غرق در پرواز کرد
hsrfhaye.blogfa.com
سید حسن رستگار
- سه شنبه
- 8
- آذر
- 1390
- ساعت
- 15:9
- نوشته شده توسط
- سید حسن رستگار
ارسال دیدگاه