یک نفس نام تو را در خود دمیدم، سوختم
تا به یادت آه کوتاهی کشیدم، سوختم
***
از چه چاه و چشمه ای سیراب و سبزش کرده اند؟
گرچه من بر این چمن چندی چمیدم، سوختم
خواب هم حتی برایم گوشه ی امنی نبود
خسته و خونین به هر کنجی خزیدم، سوختم
دم به دم، مانند دل، اما دلی بسمل شده
همزمان چندان که در خون می تپیدم، سوختم
خواستم پروانه ات باشم، چراغ داغ تو
گرم و گیرا بود از بس، تا پریدم، سوختم
خاکِ آتش خورده ای گشتم که در دنبال آب
بیشتر، در باد هر سمتی دویدم ، سوختم
با همه دیواربودن، باز هم از هر دری
هرچه گفتم، سوختم، هرچه شنیدم، سوختم
عید من امسال چیزی از عزا کمتر نداشت
پهلوی یک یاس ِ پژمرده تکیدم، سوختم
از شفای تو عجب آش دهن سوزی است عشق!
بند انگشتی از این نذری چشیدم، سوختم
گریه کردم شب در این پیراهن خاکستری
صبح شد؛ یک آن گریبان را دریدم، سوختم
سیرتم در اوج شادی نیز تغییری نکرد
آتشین اشکم؛ به هر صورت چکیدم، سوختم
رایگان این روسپیدی ها نصیب من نشد
شمع بودم؛ آبرویی تا خریدم، سوختم
خاک، داغی بر جگر دارد مگر؟؛ گاهی اگر
- سورسات عیش را در باغ چیدم، سوختم
بیرقی بالابلند از عمر کوتاه تو بود
هرکجا برگ گلی بر باد دیدم، سوختم
در امید بوسه ای بر آن ضریح بی نشان
بس که انگشت تحسر را گزیدم، سوختم
در هوایت این من آن نخل جوانسال جنوب
زیر بار خشکبرگی ها خمیدم، سوختم
این سفر جز سوختن سوغاتی دیگر نداشت
هر قدم رفتم، به هر منزل رسیدم، سوختم
چندخطی گفتم از داغ تو بنویسم؛ چه شد؟
تا قلم بر صفحه ی کاغذ کشیدم، سوختم
- پنج شنبه
- 30
- آبان
- 1392
- ساعت
- 14:27
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه