باز انگار دلم تنگ حرم می گردد
اشک در مردمک چشم ترم می گردد
باز انگار هوای دل من بارانی ست
چشم دنبال شه جود و کرم می گردد
به خداوند قسم ای دل من بی خردی
باعث سوختن بال و پرم می گردد
صنما این دل من مست خدا می گردد
لب بگشوده شده غرق دعا می گردد
سر سپرده به غمت سر ز چه خواهد آقا
پر شکسته ز غمت پر ز چه خواهد آقا
داغ را بر جگر عشق فتادی بس نیست
لاله ی سوخته، پیکر ز چه خواهد آقا
دل من مرمری و کاخ شما الماسی
کاخ الماس تو مرمر ز چه خواهد آقا
تو کریمی و کرمخانه درش باز بود
کوزه ی کوثر ارباب سرش باز بود
ته گلدان دلم آب بریزی بد نیست
و برای دل آلوده تمیزی بد نیست
دل من خاک شده با دل من صحبت کن
بهر این قلب عزیزم چو بخیزی بد نیست
عشق من عشق غریضی ست به تو شکر خدا
چه بگویم تو بگو : عشق غریضی بد نیست
صوت عرفانی ارباب شنیدن دارد
بخدا صحنه ی عرفان تو دیدن دارد
سخن از حضرت ارباب شده برخیزید
لحظه های دلتان ناب شده برخیزید
و گدایی همین شاهِ گدایان مردم
به درون دلتان باب شده برخیزید
نور آمد به دل بی سر و پاها، مردم
دیده ی کفر و ستم خواب شده برخیزید
نتوانم ز تو برگشت کنم دریابم
من به عشق حرم کرب و بلا می خوابم
شاعر : جعفر ابوالفتحی
- یکشنبه
- 3
- آذر
- 1392
- ساعت
- 6:3
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
جعفر ابوالفتحی
ارسال دیدگاه