ای از ازل به ماتم تو در بسیط خاک
گیسوی شام باز و گریبان صبح، چاک
ذات قدیم، بهر عزاداری تو بس
هستی پس از هلاک تو یک سر سزد هلاک
خود نام آسمان و زمین وآن چه اندرو
از نامه ی وجود چه باک ار کنند پاک؟
تا جسم چاک چاک تو عریان به روی دشت
جان جهانیان همه زیبد به زیر خاک
ارواح شاید ار همه قالب تهی کنند
تا رفت جان پاک تو از جسم تابناک
تخت زمین به جنبش اگر اوفتد چه بیم؟
رخش سپهر از حرکت ایستد چه باک؟
هم آه سِفلیان به فلک خیزد از زمین
هم اشک عِلْویان به سمک ریزد از سماک
خون تو آمده ست امان بخش خون خلق
خون را به خون که گفته نشاید نمود پاک؟
تنها مقیم بارگهت، قَلبنا لَدَیک
سرها نثار خاک رهت، روحنا فِداک
شاعر : صفایی جندقه
- چهارشنبه
- 6
- آذر
- 1392
- ساعت
- 4:40
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
صفایی جندقه
ارسال دیدگاه