نور تابد به فلک از در کاشانۀ ما
گنج عشق است نهان در دل ویرانۀ ما
ما دل خویش نبستیم بر این عالم خاک
عالم قدس بود منزل و کاشانۀ ما
زمزم و سعی و صفا و حجر از ماست اگر
کعبه گردد همه دم دور حرمخانۀ ما
گر که اعجاز کند با ید بیضا موسی
در ازل باده زده از میِ میخانۀ ما
ما از آن سوختگانیم که از آتش غم
هیچ پروا ننماید پر پروانۀ ما
گر به شمشیر غم دوست سر خویش دهیم
در ره دوست بود همت مردانۀ ما
به شهادت به اسارت سوی منزل ببریم
این امانت که سپردند روی شانۀ ما
با خبر باش نخندی تو به اولاد رسول
کار صد تیغ کند نالۀ مستانۀ ما
نَهَراسیم ز شمشیر و ز زنجیر ستم
که پر از شهد شهادت شده پیمانۀ ما
گر که دلسوختۀ ماست «وفائی» نه عجب
جگر سوخته دادند به دیوانۀ ما
شاعر : استاد سید هاشم وفایی
- شنبه
- 9
- آذر
- 1392
- ساعت
- 6:5
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه