سقا كه رفت با رفتنش چه بر سرت رفت
پشتِ سرش پشت و پناه و لشگرت رفت
گفتم خدا رحمي كُنَد اهل ِ حرم را
تا در كنار ِ علقمه آب آورت رفت
بَهر ِ عروس ِ مادرم خيلي دلم سوخت
تا كه سه شعبه در گلويِ اصغرت رفت
بيخود براي كشتنت خنجر كشيدند
كشته شدي آن لحظه اي كه اكبرت رفت
از حال رفتي و منم از حال رفتم
تير ِ سه پر تا پر همينكه در پرت رفت
يك گوشه اي رفتم نشستم گريه كردم
وقتيكه شمر با چكمه اش بر پيكرت رفت
عريان به روي خاك افتادي و ديدم
با چشم ِ گريان از كنارت مادرت رفت
از گوش هايِ ما كشيدند گوشواره
انگشت هايت تا كه با انگشترت رفت
زجر آمد و لكنت گرفت شيرين زبانت
با تازيانه تا سراغ ِ دخترت رفت...
ماندي به زير ِ تيغ و تير و نيزه اما
با شمرها و حرمله ها همسرت رفت
يك عمر بجز مسجد نرفتم جايِ ديگر
اين آخر ِ عمري كجاها خواهرت رفت
بين ِ شراب و زير ِ سُمُّ و رويِ شاخه
كنج ِ تنور و در ته خورجين سرت رفت...
شاعر : رضا قربانی
- شنبه
- 9
- آذر
- 1392
- ساعت
- 6:15
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
رضا قربانی
ارسال دیدگاه