در بزم عشق درد كشی باده در كشید
پای تعلّق از همه عالم به در كشید
در اوج ذوق مستی و شوق حضور دوست
بشكست جام و ساغر خونین به سر كشید
تاریخ را ورق زد و هر صفحه لكه دید
بزدود و جای آن خطی از نور و زر كشید
تا دیده غیر دوست نبیند به كائنات
نقشی ز حسن او به سواد بصر كشید
شب تیره بود و دامن آفاق پر كدر
روشن خطی به جیب افق چون سحر كشید
بت بود و بتپرستی و آوای غول و دیو
او لب گشود و نعره الله بركشید
شوری فكند در همه ذرات كائنات
بر نقش كفر خطّ زوال و خطر كشید
شاعر : محمد عابد تبریزی
- شنبه
- 9
- آذر
- 1392
- ساعت
- 6:43
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمد عابد
ارسال دیدگاه