می خورم قبطه که جای سر تو ای بابا
به روی دامن من بوده و آن بالایی
هرچه آمد به سرم نذر سر سوخته ات
روی نی هم بروی باز مرا بابایی
می وزد از سرِ زلفی که به خون آغشتند
بوی عطر گل یاس نفس زهرایی
عمه ام گفت که در کنج تنورت بردند
حال که آمده ای مثل شب رویایی
حال که آمده ای از برِ من زود مرو
طاقتم نیست بمانم بروی تنهایی
خواستی پاک کنی چشم ترم را بابا
خواستم بوسه زنی بال و پرم را بابا
شاعر : رضا باقریان
- شنبه
- 9
- آذر
- 1392
- ساعت
- 12:14
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
رضا باقریان
ارسال دیدگاه