خوش قد و قامتم بروي خاكها چرا؟
خوردي زمين قبول ولي دست و پا چرا؟
حالا كه آمدم دو لبت وا نميكني؟
ساكت شدي نگاه به بابا نميكني؟
ساكت شدي كه من ز غمت پيرتر شوم؟
از ديدن سر تو زمينگيرتر شوم؟
خس خس نكن ببين چقدر زجر ميكشم
از عمق زخم روي زجگر زجر ميكشم
در پهلويت مدينه و مسمار ديده ام
در سينه تو هيزم و ديوار ديده ام
ديدند شكل حيدري و بي خبر زدند
جراحه ها به زخم تنت زخم تر زدند
اي واي لشگري كه به جنگ تو آمدند
دندان شكسته اي تو بگو سنگ هم زدند؟
حيف اين بدن كه روزي مردم شده علي
اي واي قطعه اي ز تنت گم شده علي
برخيز عمه ات ز حرم آمده علي
انگار باز دست به گيسو زده علي
شاعر : سید پوریا هاشمی
- دوشنبه
- 11
- آذر
- 1392
- ساعت
- 4:50
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
سید پوریا هاشمی
ارسال دیدگاه