بی عصا آمد عصایش را زمین انداختند
پیش چشمش مصطفایش را زمین انداختند
حل مشکلهای هر پیری جوانش میشود
آه این مشکلگشایش را زمین انداختند
بار دیگر بین کوچه پهلوی زهرا شکست
بار دیگر مجتبایش را زمین انداختند
دست بر روی محاسن داشت مشغول دعا
احترام ربنایش را زمین انداختند
این علیاکبر دگر صدها علی ِ اصغر است
تکهی آیینههایش را زمین انداختند
بود آویزان ِ مرکب نای افتادن نداشت
با کمر افتاد و پایش را زمین انداختند
نوبت کار جوانان بنیهاشم شد و
پیش بابایش عبایش را زمین انداختند
چند عضو پیکرش را از زمین برداشتند
چند قسمت از تنش را چند جا انداختند
شاعر : سید پوریا هاشمی
- جمعه
- 7
- مهر
- 1396
- ساعت
- 11:48
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
سید پوریا هاشمی
ارسال دیدگاه