خون از قلم جاری شد وبنوشت الشام
کوبیده سر بر صفحه و بنوشت الشام
او از مدینه همره این کاروان است
پای پیاده تا نگارد جور ایام
پایش ز ره پرآبله ، خونابه داراست
زان رو به رنگ خون نوشته قصه شام
می خواست وا گوید کلام شامیان را
با عالمی شرمندگی بنوشت دشنام
کنجی نشست و نقش راس روی نی زد
برصفحه خون پاشید از سنگ سر بام
تا خواست شرح کوچه و بازار گوید
خشکید جوهر در قلم چون آب در کام
دالی شبیه قامت بانو نمی یافت
آخر بجای قد خم بگذاشت یک لام
آخر نوشت از بین تشت زر شهنشاه
باگوشه چشمش به زیتب داد پیغام
کای خواهرم خیره مشو تو بر سر من
زین پس دگر جان تو جان دختر من
شاعر : یاسر رحمانی
- دوشنبه
- 11
- آذر
- 1392
- ساعت
- 6:10
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
یاسر رحمانی
ارسال دیدگاه