می زنم دم زعلمدار رشید حرم عشق
شه با کرم عشق
مه محترم عشق
صفای قدم عشق
همان یار که گشته صنم عشق
چکد از لب او بر لب پیمانه لب عشق
همان شاه که باشد سر دوشش علم عشق
نگار دل زارم
شفا بخش قرارم
به جز عشق جمالش به دل خویش ندارم
قرارم بهارم
شعارم همه دارو ندارم
که باشد به شب اول قبرم به کنارم
دلم عاشق رویش
شدم بنده کویش
دلم بسته به مویش
قدح نوش سبویش
شتابان دل زارم همه شب جانب کویش
چنان برگ خزان است روان در دل جویش
ندارم به خدا جز هوس دیدن رویش
مرا کشته به وا... علی واری خویشش
ابوالفضل امیرم امیربی نظیرم
صفا بخش ضمیرم
که جز عشق رخش در دل خسته نپذیرم
چه خوش باشد اگر باز زند با دو سه تیرم
که صیدش شوم و زیر قدم هاش بمیرم
ز غیرش همه سیرم
دل از مهر خدایی ابالفضل نگیرم
علمدار سپه دار
جهانگیر و جهاندار
بود دلبر و دلدار
مرا یار
مدد کار
تپش های دل حیدر کرار
شده در حرم فاطمه پر گار
زنم جار
بود عشقِ سر دار
بگوید سر دیوانه سرِ دار
سرم پر زهوایش
دلم جای ولایش
غلامم به سرایش
همه هستی و دینم به فدایش
ربوده ز سر روح الامین عق صدایش
بود محور عشق ازلی دست جدایش
حسین بن علی سوره توحید بخواند برایش
کسی نیست به پایش
به قربان نوایش دعایش
دلم گشته خریدار بلایش
دلم گشته خریدار بلایش
به قربان گره بند قبایش
لقب باب حوائج
نسب باب حوائج
خداوند نجابت و ادب باب حوائج
دلم غرق کمالش
بود زینب کبری همه جا محو جمالش
دلم بنده نامش
گرفتار مرامش
که افتاده به دامش
نه آدم نه سلیمان و نه لقمان که موسی است غلامش
حسین است کلامش
ببین حسن خطابش و به زهراس سلامش
قیامت متجلی شود از وقت قیامش
تمامی بهشت است به نامش.
- یکشنبه
- 13
- آذر
- 1390
- ساعت
- 14:13
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
غزل