زلفش رها بر شانه ی لرزان باد است
بر نیزه ی تنهایی خود تکیه داده است
هر چند پیچیده است در عالم شکوهش
معراج او بر روی خاک آن قدر ساده است
آن قدر آزاد است از هر قید و بندی...
حتی به کهنه پیرهن هم تن نداده است
یک روز روی شانه ی پیغمبر... اکنون
بالای نیزه باز در اوج ایستاده است
دارد همین که سایه اش را از سر نی
باور کن این هم از سر عالم زیاد است!
- چهارشنبه
- 13
- آذر
- 1392
- ساعت
- 6:5
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه