شراره بردل ناموس کبریا زده اند
برای دیدن ما، شهر را صدا زده اند
خدا به خیرکند، قافله به راه افتاد
سر تو را سر نیزه در انتها زده اند
حواسها همه پرت سر تو خواهد شد!!!
که دامنی پُرِ از پاره سنگ، تا زده اند
به نیزه تکیه زدی و تمام قافله باز
گریز گریه به گودال کربلا زده اند
دوباره داد بزن... ای حرامیان به کجا؟
که شمرها به حیا باز پشت پا زده اند
محله های یهودی چقدر باریکند
دوباره فاطمه رابین کوچه هازده اند
هنوز حرمله گویا دلش خنک نشده
سپرده پای سر تو رباب را زده اند
بس است مرثیه، اینجا گریزمیخواهد
که مرد خیره ای از ما کنیز میخواهد
شاعر : محسن حنیفی
- پنج شنبه
- 14
- آذر
- 1392
- ساعت
- 5:27
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محسن حنیفی
ارسال دیدگاه