برسر کوی تو ای جان جانان آمدم
مو پریشان رفته بودم دل پریشان آمدم
تا که مأموریتم آمد به پایان آمدم
نام نامی تو را زینتِ دوش نبی
کرم اندر صفحه تاریخ دوران آمدم
بر سر کوی تو ای دل بی توان آمدم
قامتی خم گشته ا زجور زمان آورده ام
بر مزار تو حسین اینک من از شام خراب
از زنان و کودکان یک کاروان آورده ام
از زنان و کودکان یک کاروان آورده ام
چهل روز است که گلگون گشته صحرا
ز خون پاک فرزندان زهرا
چهل روز است که خاموش است خاموش
چراغ کاروان آل طاها
چهل روز است گشته ورد زینب
حسینم واحسینم واحسینا
چهل روز است از قتل حسینش
پریده رنگ از رخسار زهرا
چهل روز است می سوزد سکینه
دلش بشکسته است از داغ بابا
چهل روز است که از خون نقش بسته
به لوح عشق هفتاد و دو امضا
چهل روز است که از هجران اکبر
خورد خون جگر پیوسته لیلا
چهل روز است گل های رسالت
خزان گشته است از بیداد اعدا
چهل روز است قدم از غم خمیده
به یاد روی ماه اکبرم من
چهل روز است قدم از غم خمیده
به یاد قاسم در خون تپیده
چهل روز است دلم دریای خون است
ز هجرانت غمم از حد فزون است
چهل روز است که چون نی در نوایم
به یاد لاله های کربلایم
چهل روز است که رفتم زین بیابان
برون همراه این جمع پریشان
- پنج شنبه
- 14
- آذر
- 1392
- ساعت
- 8:15
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه