جان من بادا فدای ناله ی پایانیت
عالمی حیران ز اشک غصه ی پنهانیت
سنگ ها آماده شد با دست ظلم کوفیان
تا زند بوسه میان قتلگه پیشانیت
وای از آن ساعت که سنگ آمد به پیشانی نشست
پیش خواهر غرق خون شد چهره ی نورانیت
دست بردی پاک گردانی جمالت را زخون
نیزه ای آمد میان سینه ی قرآنیت
مانده ام از صبر ایوبی زینب خواهرت
با چه حالی بوسه زد بر حنجر رحمانیت
شاعر: اصغر چرمی
- شنبه
- 16
- آذر
- 1392
- ساعت
- 7:29
- نوشته شده توسط
- شاهد
- شاعر:
-
اصغر چرمی
ارسال دیدگاه