دوباره پر زده سویت دل کبوتری ام
دوباره سر زده ای تو به خواب آخری ام
خیال روی تو را با بهشت عوض نکنم
مرو به خواب کسی این منم که مشتری ام
به دختری که نکرد اعتنا به من گفتم
مرا که دختر عشقم مگیر سرسری ام
سرور سینۀ من دیدن سر باباست
به پای نیزه نشستن کمال سروری ام
هزار مرتبه خواندم دعا بیایی تو
کنون که آمده ای باز هم نمی بری ام؟
ای آفتاب دل فاطمه نگاهم کن
ببین که صورت من گشته رنگ روسری ام
قدی خمیده و خیری ندیدن از مردم
کبودی تن من گشته ارث مادری ام
به پیش چشم ترم چوب بر لبت می خورد
ببین پدر که شکسته غرور حیدری ام
برای اهل خرابه پدر اذان گفتم
صدا زدم که بدانید علی اکبری ام
***
شاعر : مجتبی شگریان همدانی
- شنبه
- 16
- آذر
- 1392
- ساعت
- 7:45
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مجتبی شگریان همدانی
ارسال دیدگاه