مثل قدیم با دل من ، سر نمیکنی
جانم به لب رسید ، تو لب تر نمیکنی
حرفی بزن ، جواب تو والله سنگ نیست
از چه هوای سوره ی کوثر نمیکنی؟
اینجا خرابه است ، ورودیِّ شام نیست
اینجا تو فکر غارت معجر نمیکنی
اینجا سه شعبه نیست، مرا در بغل بگیر
با من تلافی علی اصغر نمیکنی؟
اینجا فراق هست، عزا هست، غصه هست
اینجا حساب روضه ی دیگر نمیکنی
این دختر نحیف ، همان نازدانه است
فهمیدم از نگات که باور نمیکنی
من هیچ ، سر به عمّه بزن ، اذیت شده
فکری به حال غصه ی خواهر نمیکنی؟
با آن لبی که چوب زدند و حصیر شد
یک بوسه نذر گونه ی دختر نمیکنی؟
روی رگ تو بوسه ی خنجر مشخص است
فکری به حال بوسه ی خنجر نمیکنی؟
دستان زجر و سنِّ مرا در نظر بگیر
دیگر مرا قیاسِ به مادر نمیکنی
فرقی نمی کند که چطوری، فقط بمان
بابا تو فرق، بی سر و با سر نمیکنی
شاعر : حمید رمی
- جمعه
- 14
- آبان
- 1395
- ساعت
- 13:35
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
حمید رمی
ارسال دیدگاه