رخ بر رُخَت نهادم و مویم سپید شد
جانم ز بعد تو به بقا ناامید شد
بابَت که سیل حادثه ها را چو کوه بود
لرزان ز باد داغ و فراقت چو بید شد
بدر رُخَت ز خون سر و خاک کربلا
اوّل هلال گشت و سپس ناپدید شد
این سو ببین به هلهله این قوم پست را
ون سو خبر رسیده که اکبر شهید شد
بعد از تو خاک بر سر دنیا که از ستم
روزی چنین به نزد عدو روز عید شد
گفتم چگونه تا به حرم پیکرت بَرَم؟
این قفل را عبای پیمبر کلید شد
شاعر : سید علی احمدی
- دوشنبه
- 18
- آذر
- 1392
- ساعت
- 12:45
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
سید علی احمدی
ارسال دیدگاه