• دوشنبه 3 دی 03


دو غزل پیوسته برای دو غریب -( بگذار بیاییم به مهمانی چشمت )

2944
2

 بگذار بیاییم به مهمانی چشمت
چون مور به دربار سلیمانی چشمت
بگذار که از هندِ خیال آینه بندیم
تا صحن غزل‌های خراسانی چشمت
ما رود کویریم، چرا خشک بمیریم؟
دست عطش و دامن بارانی چشمت
از خویش رمیده‌ست و به دام تو رسیده‌ست
مست است غزالم ز غزل‌خوانی چشمت
افسانه به گیسوی پری شانه نساید
تا هست پریشان پریشانی چشمت
از سینه‌ی آدم جگر کفر درآورد
تا آینه گسترد مسلمانی چشمت
عمری‌ست که بر تن کفن سرخ بپوشیم
با زخم دل مقتل پنهانی چشمت
***
مقتل بگشا چشم تو این بار خطیب است
دعبل شدنم از اثر «یابن شبیب» است
دستان فلک در شفق شرم خضاب است
زان داغ که بر قلب تو از شیب خضیب است
انگار که از گوشه‌ی چشم تو چکیده‌ست
این هشت دلی که گهر سینه‌ی سیب است
تمثیل به خون غوطه زد از کشف مثالت
تفسیر «فدیناه بذبح» چه عجیب است!
هر جا که روی زنده شود روضه‌ی یحیا
هر لحظه کنار تو مسیحی به صلیب است
شش گوشه‌ی دل در حرمت نور گرفته
از شاه‌چراغی که برایت چو حبیب است
از شرق به غرب آمده خورشید که گوید:
«سلطان غریب آینه‌ی شاه غریب است»

شاعر : عمار موحد

  • سه شنبه
  • 19
  • آذر
  • 1392
  • ساعت
  • 8:11
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران