عده اي بي خبر از علتِ اشك
بـا مـن از كار خـدا مي گـويند
ظاهرا چاره ي اين حال مرا
در تسـلاي دلـم مي جويند
ناگـزيـرم كـه بـجنـبانـم سـر
مـحـض تـأييد ؛ تبسم بـزنـم
چاره اي نيست كه فرياد تو را
بي هـوا بـر سـر مـردم بزنم
من فقـط فكـر تـو در سر دارم
خنده اي كن ، به دلم روح بده
اشك در سيل كشيده ست مرا
خبـر از « مـعجزه ي نـوح » بـده
اي مسافر ، سفرت طول كشيد
عـزم بـرگـشـت نـداري انگـار !!!
مُردَم از چشم به راهي ، برگرد
« دست از كُشتن صبرم بردار »
طعنه زد عقل كه : «برمي گردد
ظرف صد سال وَ يا سيصد سال
منتظر باش ، تـو هم مثل همه
بر سرت شيره ي ديدار ، بِمال»
گفتم : اي عقل ، جوابت اينست
« مـن فـقـط مـعـتـكـفِ احــزانــم
مثل يعقوب ،نمي خواهم چشم
تـا ابـد مـنـتـظـرش مـي مـانم »
شاعر : یاسر قربانی
- پنج شنبه
- 21
- آذر
- 1392
- ساعت
- 7:25
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
یاسر قربانی
ارسال دیدگاه