گرچه تا غارت اين باغ نماند است بسي
بوي گل مي وزد از خيمه خاموش کسي
چه شکوهي است در اين خيمه که صد قافله دل
مي نوازند به اميد رسيدن، جرسي
دامن خيمه به بالا بزن اي گل که دلم
جز پرستاري درد تو ندارد هوسي
اي صفاي لعري جمع به پيشاني تو!
باد پاييم و به گردت نرسيده است کسي
چه صميمي است خدايي که تو يادم دادي
لطف محض است اگر نيست جز او دادرسي
باز شب آمد ومن ماندم واين گريه و نيست
جز ابوحمزه طوفاني تو هم نفسي
شاعر : محمد فخارزاده
- یکشنبه
- 24
- آذر
- 1392
- ساعت
- 5:26
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمد فخارزاده
ارسال دیدگاه