مثل باران همه را دست عنایت دارد
او که هفتاد و دو تا داغ روایت دارد
آسمان مرد غریبی است که در طوفان ها
هم چو کشتی همه را میل هدایت دارد
او که در هر قدمش چشمه ی آبی جاریست
آب هم از عطشش سخت شکایت دارد
سنگ می گرید و کوه از سر جا می خیزد
خیزران تا ز لبش قصه حکایت دارد
کاش در معرکه خورشید فرو می افتاد
تا نمی دید که دشمن سرِ غارت دارد
شاعر : مجتبی اصغری فرزقی
- یکشنبه
- 24
- آذر
- 1392
- ساعت
- 5:29
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مجتبی اصغری فرزقی
ارسال دیدگاه