ای حضرت معشوق ای لیلاترینم
من از همه پروانه ها شیداترینم
سنگ ملامت خورده ی عشق تو هستم
یعنی میان عاشقان رسواترینم
تو آیه های مصحف پیغمبرانی
بهر تلاوت كردنت شیواترینم
ای كیسه بر دوش سحرهای محلّه
مرد كریم سامرا؛ آقاترینم
ما ریزه خوار دولت عشق تو هستیم
ای حضرت معشوق ای لیلاترینم
اندازه ی ما چشم تو دیوانه دارد
مجنون میان خانه ی ما خانه دارد
تو آشنای کوچه های آسمانی
بالاتر از فهم اهالیِ جهانی
فهمیدن شأن و مقام تو محال ست
تو سرّ الاسرار نهان، اندر نهانی
ردّ قدم های همیشه جاری ات را
تا مرزهای بی نهایت می رسانی
وقتی که می آیی کنار جانمازت
دنبال خود خیلی ملک را می کشانی
تو ابتدا و انتها اصلاً نداری
مثل خدائی و همیشه جاودانی
ای روشنیِ مطلق شب های تارم
پروردگار بی مثال هر چه دارم
من از مساكین قدیم سامرایم
از آن سوی دنیا چه آوردی برایم
این روزها كه مرقدت گنبد ندارد
من یا کریم خاکی صحن شمایم
آقایی تو فرصت مسکینی ام داد
پس خوش به حال دست هایم که گدایم
دلداده ام بر آن نگاهت تا ببینم
این چشم هایت می کشاند تا کجایم
خیراتیِ دور سر سجّاده ی توست
خاکستر بال و پر پروانه هایم
صبح ازل ما را گدایت آفریدند
مثل دخیل سامرایت آفریدند
ای بی نظیری که پر از آیات رازی
مثل خداوندی و از ما بی نیازی
هر صبح از بام بلند آسمان ها
با چشم های روشنت خورشید سازی
صد دل اسیر گردش نیمه نگاهت
باید به این چشمان شهلایت بنازی
جبریل را دیدیم با خیل ملائک
در آن بهشت صحن تان می کرد بازی
تو از همین قطعه زمین سامرا هم
فرمانروای سرزمین های حجازی
مرد بهشتیِ زمین اِی بی مثالم
ای آب جاری کویر خشکسالم
نذر تو كردم این پر خاكستری را
این دست های خالی پشت دری را
دیشب دعا كردیم تا این كه خداوند
هرگز نگیرد از تو ذرّه پروری را
شرح كمالات تو را یك روز خواندیم
دیدیم در تو سیره ی پیغمبری را
صد بار دنیا امتحان كرد و ندادیم
یك ذره از مهر امام عسگری را
ما خاكسار صبح و شام اهل بیتیم
فردای محشر هم غلام اهل بیتیم
امشب اگر دست شما بالا بیاید
امید آن داریم كه آقا بیاید
دستی ببر بالا كه در این فصل سرما
در خانه های ما كمی گرما بیاید
دستی ببر بالا كه در این خشكسالی
آقای ما با هیبت سقا بیاید
دستی ببر بالا كه در یك جمعۀ سبز
آن انتقام ظهر عاشورا بیاید
این روزها با ذوالفقار مرد كوفه
بهر تقاص چادر زهرا بیاید
امشب دلم سمت افق های ظهورست
چشم انتظار ظهر فردای ظهورست
شاعر : استاد علی اکبر لطیفیان
- سه شنبه
- 26
- آذر
- 1392
- ساعت
- 5:28
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
علی اکبر لطیفیان
ارسال دیدگاه