من نیمه جان ز داغ تو در این سفر شدم
برخیز و بین چگونه خمیده کمر شدم
یک اربعین گذشته و من آب رفته ام
یک اربعین گذشته و من پیرتر شدم
من زینبم بگو که مرا می شناسی ام
من زینبم اگر چه کمی مختصر شدم
آن زینبم که بی تو نکردم شبی سحر
چون شمع ، آب ، بی تو به شام و سحر شدم
سنگین ترین مصیبتم این بود بعد تو
با قاتلان سنگ دلت همسفر شدم
در ره که نیزه ی سرت از حرکت ایستاد
از مردن دو طفل دگر با خبر شدم
از کوچه های شام چه گویم برای تو
آماج سنگ و طعنه ی هر رهگذر شدم
هر جا که تازیانه به اطفال می زدند
با یاد مادرم تن شان را سپر شدم
شاعر : رضا رسول زاده
- پنج شنبه
- 28
- آذر
- 1392
- ساعت
- 6:8
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
رضا رسول زاده
ارسال دیدگاه