• دوشنبه 3 دی 03

 علیرضا خاکساری

شعر اربعین حسینی -( رفتی و من اسیر غم ها شدم )

2277

 رفتی و من اسیر غم ها شدم
رفتی و من تنهای تنها شدم
رفتی و زینبت رو جا گذاشتی
میون درد و غصه ها گذاشتی
قرامون چی بود داداش خوبم
حرفی بزن مقلب القلوب ام
حرفی بزن ورنه به هم میریزم
تربتتو روی سرم میریزم
چرا نبردی منو با خود حسین
خدای تو نخواسته لابد حسین
خدا میخواسته خواهرت بمونه
کنار نیزه ی سرت بمونه
حکمتی بوده من به غم بشینم
حکمتی داشته داغتو ببینم
ببینمت به زیر نعل تازه
ببینمت سواره روی نیزه
نگو که گریه نکنم نمیشه
پاره تن بی کفنم نمیشه
غروب آخری که گریه کردم
نگفته بودمت که برمیگردم !؟
پاشو ببین که زینبت - خمیده -
یه بار دیگه به کربلا رسیده
بعد تو غارت حرم شروع شد
سپس اسارت حرم شروع شد
پرده ی عصمت و حیا دریدند
به ضرب و زور چادرمو کشیدند
بعد تو دست زینبت رو بستند
دوباره قلب مادرو شکستند
بعد تو این قافله اواره شد
گوش تمام بچه ها پاره شد
بعد تو من اسیر خولی شدم
اسیر سرباز جهولی شدم
روانه ی کوفه شدم پس از تو
به صورتم لطمه زدم پس از تو
چه طعنه هایی که شنیدم حسین
بر در دروازه  رسیدم حسین
درد و غم کرببلا یک طرف
مصیبت شام بلا یک طرف
مست هوس دور و برم میرقصید
ابن انس دور و برم میرقصید
دشمن هرزه ی تو بازی میکرد
با سر و نیزه ی تو بازی میکرد
حرمله حرف بد میزد ، شنیدی؟؟
به دختر تو حد میزد ، ندیدی؟؟
بگذرم از قوم یهودی نگم
از رخ زخمی و کبودی نگم
بگذرم از بزم شراب یزید
بگذرم از حال خراب یزید
نگویم از قلبم کبابم چه شد
نگویم از حرف کنیزی که شد
یه روزم اندازه ی سالی گذشت
اگه بدونی به چه حالی گذشت
شب شد و من موندم و جا نمازم!!
باید که با غصه و غم بسازم
چاره ی دیگه ای جز این نداشتم
دخترتو خرابه جا گذاشتم
گرسنگی کشید و جون به لب شد
شام بلا رسید و جون به لب شد
با دست زخمی طبق و نشون داد
لب به لبت گذاشت و دیگه جون داد
خونابه ی پرش یادم نرفته
بوسه ی آخرش یادم نرفته
خلاصه اینکه خواهرت بریده
خواهر زار و مضطرت بریده
خلاصه اینکه کوه داغ و دردم
ببین چطور مدینه برمیگردم

شاعر : علیرضا خاکساری

  • سه شنبه
  • 3
  • دی
  • 1392
  • ساعت
  • 6:6
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران