تیری که سمتش رفت هم حتی ، مثل کمان قدش کمانی بود
از دست آدم ها! رها می شد ، شرمنده از این ناتوانی بود
تابوت گل را بوسه زد افتاد ، از شدت شرمندگی جان داد
درپای مردی آسمان پیشه ، مردی که صلحش جان فشانی بود!
مردی که تنها رفت تا میقات ، دلخسته از تفریط و از افراط
برقلب پاکش صدهزاران زخم ، از مومنان نهروانی بود
ای کاش زخمش زخم خنجر بود ، زخم زبان از مرگ بدتر بود
زخم زبان هایی که او می خورد ، پاداش عمری مهربانی بود
از بس که عمری ابن ملجم ها ، با اسم یاری دور او بودند
وقت نمازش هم زره می بست ، مردی که اوج پهلوانی بود
هی برد دندان بر جگر آخر ، صبرش به لب آمد ولی پرپر!
آن روز تشت خانه چون دشت ، گل های سرخ و ارغوانی بود
دلخسته بود از همنشینی ها ، با قاتلین مادرش زهرا
زهری که نوشید آخرش، تنها، شیرینیش در زندگانی بود...
شاعر : محسن کاویانی
- یکشنبه
- 15
- دی
- 1392
- ساعت
- 16:53
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محسن کاویانی
ارسال دیدگاه