با یاد فجر صادق محراب و منبرت
تابیده بر نگاه جهان، نور باورت
گل، در جوار خانه ی تو خیمه می زند
تا پُر کند مشام دل از عطر مجمرت
ای پیر لحظه های حقیقت فروز دل
رندان دهر، تشنه ی دُردی ز ساغرت
عشق و خرد که آینه داران هستی اند
گردیده اند، محو تماشای منبرت
مدیون زخمه های تو گردیده از ازل
دستی که شد موافق دست هنرورت
فقه و اصول و فلسفه، جز نقطه ای نبود
گر می گشود حوصله، اوراق دفترت
جاری ترین زلال ازل تا ابد، تویی
نامیده کردگار جهان، چون که جعفرت
ماییم و داغ حسرت عمری سفر، که چشم -
آید کنار تربت پاک و معطرت
ماییم و زخم غربت لختی نگاه گرم
تا جان فدا کنیم ز غیرت، برابرت
ما را، بگیر دست، که "از پا فتاده ایم"
مولا، به حق تربت پنهان مادرت!
- سه شنبه
- 24
- دی
- 1392
- ساعت
- 7:49
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه