دوش در خاطرم آن سرو گل اندام آمد 
	باز فارغ دلم از آتش در جام آمد
	دانه بر گونه نهادست و به دورش زلفی
	همچو صیّاد که با دانه و با دام آمد
	
	مصحف رو ، خَجَک خال و خم گیسوی جیم
	بین که قدّ الف یوسف از آن لام آمد
	
	صلح خواهست اگر پس به چه کارش آید
	جنگ افراز که با ناوک و صمصام آمد
	
	اول عشق اگر این بوده سرانجامش چیست
	راضی استم به خدا هر چه که فرجام آمد
	
	نو گلان چمن آسیمه پریشان گشتند
	آه ، از خار مغیلان که به اقدام آمد
	
	اختران از پی و خورشید هدایت در پیش
	سنگ باران چو شهاب است که در شام آمد
	
	چشم ها خیره بر آن سلسله ی مشکین بود
	به نظرگاه عدو زاده ی ضرغام آمد
	
	ز سخنرانی شهدخت علی نالان کفر
	بی گمان رفت و پی اش پرچم اسلام آمد
	
	نازم آن غنچه ی یاسی که به حیرت می گفت :
	خاک چادر بِزُدا عمه که بابام آمد
	
	بی کران است ، امین ، بحر مصائب ، زانست
	هرچه گفتی همه چون قطره ی قمقام آمد
شاعر :
امین مقامی
- سه شنبه
- 6
- دی
- 1390
- ساعت
- 8:29
- نوشته شده توسط
- امین مقامی

 
                 
                 
  
   
  
  
  
  
  
  
                                 
                                 
                                 
                                 
                                 
                                
 
     
     
     
     
                
                
ارسال دیدگاه