• جمعه 2 آذر 03


غزل حضرت علی(ع) -( نگران نیستی امیر عرب، دختر آشفته ی پدر بشود؟ )

2190
1

 نگران نیستی امیر عرب، دختر آشفته ی پدر بشود؟
پلک هایش ورم کند از صبر، گوشه ی خواب هاش تر بشود؟
آفت افتاده بین نخلستان، همه هیزم شدند الاٌ تو
تبر پا برهنه می ترسد: سایه ات وقف رهگذر بشود
چاه را در بغل بگیر و نبین، لاشخورها احاطه ات کردند
کوفه ي مست خواب آلوده، نکند از تو با خبر بشود!
صبح روزی که خون محرابت، روی پیشانی هوا پاشید
ابر و دریا به هم گره خوردند، باد می خواست شعله ور بشود
کعبه بر دست های ابراهیم، تکّه تکّه طواف خون می کرد
حجرالاسودی که آمده بود، به صفای تو مفتخر بشود
شهر در نیمه های شب فهمید، که کلاه از سر زمین افتاد
فُزت... یعنی امیر می خواهد، در تلی خاک مختصر بشود!
 

شاعر : فاطمه قائدی

  • سه شنبه
  • 24
  • دی
  • 1392
  • ساعت
  • 14:7
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران