کِی می زند مرغ نیایش بال و پر؟ شب
کِی وقت دیدارست بر بام سحر؟ شب
تنها زمان جلوه ی مُشتی نگین نیست
خورشید را هم کوچه ها دیدند در شب
در کوچه ها خورشید گویی کیسه بر دوش
با هر قدم ذکری به لب ها داشت هر شب
نجوای او این بود: "ای پروردگارم
از این سرای بی کسی من را ببر شب"
امشب چه گوید آسمان کز بغض او هست
بی جان اجل! گریان ستاره! در به در شب!
از داغ کبرای علی بوده ست انگار
رخت عزا را کبریا پوشاند بر شب
آرام باش ای آسمان! قانون همین ست
هر عشـقبازی می کند تنها سفر شب
شاعر : مطهره عباسیان
- سه شنبه
- 24
- دی
- 1392
- ساعت
- 14:14
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مطهره عباسیان
ارسال دیدگاه