یک کهکشان امید در چشمان من می کاشت
دستان سرسبزی که با آئینه نسبت داشت
من بودم و تکرار دلگیری که بامن بود
او آمد این تکرار را از دوش من برداشت
من بودم و تردید و مشکی خالی از غیرت
دستی که حتی سایه ها را تیغ می پنداشت
امّانمی آید ز نسل روشنی دیگر
مردی که حجم "آب"را حتّی به هیچ انگاشت
امروز محتاج همان دستان سرسبزم
دستان سرسبزی که با آئینه نسبت داشت...
شاعر : علیرضا حکمتی
- سه شنبه
- ۲۴
- دی
- ۱۳۹۲
- ساعت
- ۱۶:۳۷
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
علیرضا حکمتی
ارسال دیدگاه