ز شرق بادی اشراق با چه زیبایی
کسی برای ترنم بهانه آورده
دوباره حضرت روح الامین مدد فرمود
برای مستی تازه ترانه آورده
تقارن دو بهار و دو رحمت رحمان
هوای صبح دم شاعرانه آورده
به مژدگانی میلاد احمد و صادق
امین وحی دو دستی اعانه آورده
خدا نوشته که دارد ز سوی من برکات
هر آن کسی که فرستد محمدی صلوات
طلوع کردن خورشید عشق و زیبایی
به یار گلرخ غنچه دهان مبارک باد
هوای تازه و صبح پر از نشاط آمد
غروب ظلمت جهل جهان مبارک باد
نسیم و سبزه و گل بوی یار آورده
دوباره شادی سرو چمان مبارک باد
خزان تمام شد و فصل بی قراری رفت
بهار رحم و عاطفه بر عاشقان مبارک باد
رها شده است ز بنده اسارت ظلمات
هر آن کسی که فرستد محمدی صلوات
سپیده دم طربی خواست از همه ذرات
ستاره در دل تاریک شب قمر زایید
امین وحی به فوج ملائکه فرمود
تبر دهید که بنت وهب پسر زایید
به سر رسید دگر عصر جهل و گمراهی
برای شام دلالت سحر سحر زایید
دعای آمنه را مستجاب کرد خدا
برای خلق امان از قضا قدر زایید
اسیر حادثه هرگز نشد به وقت ممات
هر آن کسی که فرستد محمدی صلوات
هر آنچه هست به مستی در آمده امشب
رسیده موسم مستی پیاله کو ساقی؟
خمار آمده ام باز بر در لطفت
نیازمند گرفتم نوای هو ساقی
به یمن چشم طبیبی که کرده بیمارم
مکن دریغ لبم از لب سبو ساقی
مده حواله به دستان دیگری ما را
بیا که باده بنوشیم رو به رو ساقی
ز سوی فاطمه دارم کرامت و نعمات
هر آن کسی که فرستد محمدی صلوات
به نام باده به نام سبو به نام جنون
سلام ای سحر جاده ی اهورایی
به نام دیده به نام دل خراب شده
سلام می کنمت ساقی تماشایی
به نام عشق که از خاک پای تو جوشید
شبی بیا به سرایم نگار رویایی
به نام غنچه ی لبهایت ای گل خلقت
بخند تا که ببینم شب شکوفایی
همیشه داشت به همراه نغمه اش نفحات
هر آن کسی که فرستد محمدی صلوات
دوباره با قلم و دل نشسته ام یکجا
چه خوب می شود امشب غزل سرایی کرد
تبارک الله از این چشم دلفریب شما
که از ازل با من آشنایی کرد
اگرچه زشت و سیاه و بدم ولی یارا
چه خوب لطف لطیفت مرا هوایی کرد
میان کفر گرفتار مانده بودم تا
مرا نگاه رحیمانه ات خدایی کرد
گرفته حاجت خود را ز قاضی الحاجات
هر آن کسی که فرستد محمدی صلوات
از آسمان رحیمیت خدای ودود
تو آمدی که ترحم بقا بگیرد نه
کنار سفره ی اشک زنان بی دختر
تو آمدی که تبسم بها بگیرد نه
گمان کنم که فقط بزم بندگی خدا
ز سجده گاه و جبین شما بگیرد نه
تو آمدی که به پیوسته بعثتت آقا
علی فقط به دل خلق جا بگیرد نه
به وقت مرگ نگردد ملازم سکرات
هر آن کسی که فرستد محمدی صلوات
عبور خسته ی یک آس و پاس یعنی من
و خوشقواره ترین جان لطف یعنی تو
صدای مضطرب التماس یعنی من
و استجابت آثار لطف یعنی تو
شکسته بال ترین مرغ عشق یعنی من
نسیم رحمت رحمان لطف یعنی تو
نگاه منتظر بی قرار یعنی من
لطیف بارش باران لطف یعنی تو
محبت تو برایش مضعف الحسنات
هر آن کسی که فرستد محمدی صلوات
شاعر : مجتبی روشن روان
- شنبه
- 28
- دی
- 1392
- ساعت
- 5:8
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مجتبی روشن روان
ارسال دیدگاه