باید سکوت تشنه ی خود را به لب شکست
وقتی که آب هست و لبی تشنه نیز هست
امّا میان دست خودش او چه دیده بود؟
وقتی کنار آب، قنوتش ز هم شکست
شاید دوباره ماه به رویش نگاه کرد
ماهی که سال هاست به قلبش نشسته است
می دید بین دست، برادر به شکل ماه
با هر نگاه می شد از او مستِ مستِ مست
مشکی به روی دوش، روان شد به خیمه گاه
وقتی دوباره چشم خودش را به ماه بست...
حالا میان دست خدا جا گرفته است
مردی که با خدای خودش داده بود دست
شاعر : اصغر اکبری
- دوشنبه
- 30
- دی
- 1392
- ساعت
- 5:55
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
اصغر اکبری
ارسال دیدگاه