پاشو علمدار
دیگه رقیه بعد تو میشه عزادار
قلبم پر آهه
بی تو علمدارم حرم بی سرپناهه
هستی پناه خیمه هام
میر و علمدار حرم
زینب دلش بی طاقته
رحمی به حال خواهرم
عباس من
شد قاتل من
دستت جدا شد از تنت وای از دل من
دل مضطر تو
تو علقمه پاشیده شد از هم سر تو
وای از سر زخمیه تو
وای از عمود آهنین
تیری توی چشم تو بود
از روی اسب خوردی زمین
عباس من
میر سپاهم
بعد از تو مثل زینبم بی تکیه گاهم
لبریز آهم
بعد از تو دیگه شد مهیا قتلگاهم
آرامش دل منی
تموم هستی حرم
خیمه دیگه بی صاحبه
بدون تو برادرم
عباس من
وای از جسارت
پاشو نباشی زینبم می ره اسارت
وای از غم شام
راضی نشو سهمه رقیه باشه دشنام
راضی نشو تو شهر شام
آواره باشه خواهرم
راضی نشو بعد تو بی
گوشواره باشه دخترم
عباس من
شاعر : بهمن عظیمی
- شنبه
- 29
- مهر
- 1396
- ساعت
- 10:37
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
بهمن عظیمی
ارسال دیدگاه